مشغولیم.........
سلام عزیزترینم خدا رو هزار مرتبه شکر بابایی رسیده تهران و الان هم توی شرکتش جلسه داره . من هم صبح رفتم آرایشگاه برای براشینگ ، بعد هم کلییییی خرید کردیم و اومدیم خونه ، یه کیک خوشگل و خوشمزه هم پختم که با اجازتون توبه کردم دیگه درستش کنم ، چون مواد اصلی به علاوه کرم و رویه ی کیک روی هم 425 گرم کره ، یک پاکت خامه ، 6 تا تخم مرغ ، 450 گرم شکر خدا رحمتم کنه آدم خوبی بودم ، چربی نذاشت عمرم به دنیا باشه دروغ میگم؟؟؟؟ دیگه اینکه خیلی هم وقت گیر بود و حسابی خسته شدم ولی نوش جون همسری و پسری( البته جای دوستان خالی). خب دیگه برم طبقه بالا رو هم جارو بکشم و مشغول تهیه ی شام بشم ، از اونجایی که از تنبلیم حاضر نیستم برم نان ...
نویسنده :
مامانی
16:21
چقدر بد خوابیدم.....
سلام پسر قشنگم ببین چه مامان سحرخیزی داری ، ساعت12 خوابیدم ، 4.5 یهو از خواب پریدم و بعد از اون باز هم پریشون حال شدم ، نمیدونم کی دوباره خوابم برد ولی ساعت 6 که وقت داروهاته بلند شدم و دیگه نخوابیدم ، نمازمو خوندم و یه صدقه ای انداختم تا دلم آروم بگیره. دیشب همش خوابهای بد دیدم ، خواب دیدم دایی معین و مانا با ماشین من رفتن بیرون و قتی برگشتن ماشینم به شکل وحشتناکی داغون شده و همه جاش خونیه و دایی هم تمام سر و بدنش خونیه حالا هی مانا میگه چیزی نشده ، دیدم خاله شهناز از مشهد اومده ولی اینقدر پیر شده که یه کم پشتش خمیده ، خونه ما نزدیک فرودگاهه و هر وقت هواپیما موتورش روشن بشه به وضوح میشنویم و از توی حیاط بالا هم به فرود...
نویسنده :
مامانی
7:33
آخرین خبر از راههای ارتباطی کربلا و نجف
دوباره سلام همین الان با بابایی صحبت کردم ، خدا رو شکر که رسیده نجف. البته یه چیزهایی از مسیرش و نحوه ی اومدنش گفت که خیلی عجیب بود ، میگفت ماشینشون فقط تا یه فاصله ای از کربلا تونست بیاد و بعدش کلی پیاده روی کردن ( سیل جمعیت به سمت کربلا در حرکته برای اربعین) میگفت توی مسیر یه جاهایی جمعیت سوار کامیون میشدن و تا جایی اونها رو میرسوند و دوباره یکی دو کیلومتر پباده روی تا ماشین بعدی ، از 30 کیلومتری نجف هم سوار کامیون شدن و سر پا بوده تا خود نجف ، الان هم توی یه هتله به قول خودش درپیت که نزدیکه فرودگاهه مستقر شده که فقط واسه یه امشب 75 دلار گرفتن ای کارد به اون شکمشون بخوره ، دوستان نگید حالا 75 دلار چیزی نیست ان شاالله قس...
نویسنده :
مامانی
22:18
دلم پیش همسریه
سلام دلم یه جوریه ، اومدم اینجا بنویسم یه کم آروم بشم.............. بابایی فردا بلیط داره و قراره بیاد ، از این بابت خیلی خوشحالم ولی توی این اوضاع عراق بدجوری دلم میلرزه ، الان هم که بهش زنگ زدم تا یه حالی بپرسم گفت که تو راهه نجفه ، یه لحظه قلبم ریخت ، گفته چون راهها رو بستند و صبح نمیتونست بره مجبور شده الان راه بیافته ، یه راننده ای دارند که دو زبانه ست و همیشه رفت و آمدهاشون با اونه ولی امشب ماشینش فقط تا یه جایی رو اجازه داشته بره و بقیه مسیر رو با ماشین دیگه ای طی میکنه . شب هم یا میره ستاد یا میره یه هنل................... اصلا حال خوشی ندارم ، خدایا چرا اینقدر بی ظرفیت شدم ....... خدای مهربونم ، توکلم به توست. ...
نویسنده :
مامانی
20:20
یکه دیگه از اولین ها به همراه لوزه ی پسرم
سلام عزیزترینم محمدرضای شیرین زبون من دیروز (15 دی 90) شما برای اولین بار همراه غذات سبزی خوردی . برات خورشت قیمه سیب زمینی درست کرده بودم که خیلیییییی دوست داری چند پر گشنیز کنار بشقابت گذاشتم و گفتم همراه لقمه هات بخور ، اولش قبول نمی کردی ولی برات توضیح دادم که شما هر روز که بزرگتر میشی باید غذاهای مختلف و مواد غذایی جدید رو تجربه کنی و اونها رو به برنامه غذاییت اضافه کنی و شما هم که اسیییییییییر منطق هستی و قبول کردی ، آفرین عزیز دلم. از روزی که بهت گفتم باید مراقب غذاهام باشم و غذای چرب و چیلی نخورم شما شدی آقا بالاسرم و همه حواست به غذا خوردن منه و کافیه دستم به سمت کره و یا تخم مرغ آب پز بره : مامااااااااااااااااا...
نویسنده :
مامانی
11:30
خواستگاری برا عمو اکبر
سلااااااام ما الان سرعین هستیم. عصری رفتیم اردبیل واسه عمو اکبر خواستگاری.
نویسنده :
مامانی
1:07
عقد عمو اکبر
سلام ما سر سفره عقد عمو اکبریم دارن عقد رو شروع میکنن.
نویسنده :
مامانی
1:06
تقدیم به دوست گلم ، اعظم بانوی نازنین
همچنان که دختر جوان به نقرهساز نگاه میکرد، نقره کار قطعهنقرهای را روی آتش گرفت و صبر کرد تا کمکم داغ شود. وی به دختر توضیح داد: « فقط با حرارت دادن، نقره تصفیه و خالص میشود. میبایست نقره را در مرکز آتش درست در داغترین نقطه آن گرفت تا تمام ناخالصیهای آن از بین برود.» دختر به یاد خداوند افتاد که چطور همگی ما را در چنین نقطه داغ و پرحرارتی گداخته مینماید. رو به نقرهساز کرد و فکر خود را اینگونه با وی درمیان گذاشت: «خداوند نیز همانند تصفیهکننده و خالصکنن...
نویسنده :
مامانی
0:39
اولین ها
سلام عزیزترینم ، محمدرضای من پسر نازنین من ، امروز شما برای اولین بار تونستی از شیر آب آشپزخونه برای خودت آب بگیری من داشتم سبزی پاک میکردم و دستام کثیف بود و شما هم که تشنه بودی و چشمت به لیوان باگز بانی خورده بود گفتی مامانی اصلا لازم نیست شما بیای من خودم میتونم بعد هم در کابینت زیر ظرفشویی رو باز کردی پاتو گذاشتی داخلش و بالاخره شیر آب رو باز کردی............ فردا اگر یادم بود بهت میگم این کار رو تکرار کنی تا ازت عکس بگیرم. دیگه اینکه شما امشب شام برای اولین بار با میل و رغبت یک بشقاب سوپ خوردی (سوپ جو همراه با ورمیشل و تره فرنگی)چقدر لذت بردم ، کلی هم برای بابایی که سوپ دوست نداره نقشه کشیدیم که وقتی اومد شما مجبورش کن...
نویسنده :
مامانی
23:21